روز های انتظار می گذرد
تنهایی و دلتنگی!
با این دو تمام لحظه هایم را می گذرانم
سجاده دائم پهن است
رنگ استراحت به خود ندیده
دیگر خدا هم از دعای تکراریم خسته شده
من و پنجره با هم انس گرفته ایم...
هر چه غم در دنیاست مرا دیگر می شناسد
غروب،سکوت،عزلت
دوستان قدیمی منند...
پرواز را دیگر نمی خواهم و نمی گویم آرزوی پرواز نداشتم، داشتم اما حال دیگر
آتش فراق بال هایم را سوزانده
چشم های چون چشمه ای خشک دائما جاریست
نه دیگر نیازی به آمدنت نیست
من زندگی خوبی با پنجره دارم
من پنجره را دوست دارم
من انتظار را دوست دارم
من عاشقی را نه، انتظار معشوق را دوست دارم
من لحظه لحظه ی زندگی را، آتش عشق را، شیرینی غم را، در کنار تو دوست دارم، من فقط تو را میپرستم و بس!!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|